دانلود رایگان کتاب رمان تنهایی پر هیاهو اثر بهومیل هرابال
هرابال، تنهایی پر هیاهو را در سال های ممنوع القلم بودنش نوشت که درهمان سالها بصورت مخفیانه انتشار یافت. هرابال که پس از نوشتن این کتاب به زندگی خود خاتمه می دهد، اینگونه ما را به دنیای پرهیاهوی خود می کشاند:
سی وپنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این “قصه ی عاشقانه ی” من است. سی وپنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله را خمیر می کنم و خود را چنان با کلمات عجین کرده ام که دیگر به هیئت دانشنامه هایی در آمده ام که طی این سال ها سه تُنی از آن ها را خمیر کرده ام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمیدانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده.
این کتاب داستان شخصیتی است به نام هانتا که، کار او خمیر کردن کتابها، دسته های گل و آثار نقاشی است.
هانتا در تمام طول هفته کار می کند. نکته جالب در مورد او این است که شخصیتش با کارگران معمولی تفاوت های بسیاری دارد. او کتابهای نفیس و ارزشمند را با خود به خانه می برد و با آن ها زندگی می کند.
همه جای خانه، محل کار و مغز او پر از کتاب است.
درنهایت پس از سی و پنج سال زندگی “عاشقانه” با کتاب و کلمه وقتی پای تکنولوژی و عصر جدید به میان می آید، کارایی او نادیده گرفته می شود و از طرف رئیسش مجبور به تغییر شغل می شود اما….
درباره تنهایی پر هیاهو
هرابال علی رغم اخذ مدرک دکترا در رشته حقوق، در شروع جست و جوی شغل از مدرک تحصیلی خود استفاده نکرد و مشاغلی به گفته ی خودش جنون آور را برای خودش انتخاب کرد؛ مشاغلی ساده مثل کارگری، دستفروشی و دوره گردی و بسته بندی کاغذ باطله و شغل های پیش پا افتاده ای دیگر. شاید به علت همین تجربه های متنوع او در شغل های متنوعش باشد که در آثارش حس باورپذیری را به ما القا می کند.
قسمت هایی از متن کتاب :
نه، آسمان عاطفه نمی شناسد، همچنان که انسان دوپا بویی از عاطفه نبرده است.
از اینجا به بعد معنی پیشرفت، پسرفت است. درست است: پیشرفت به مبدا، یعنی پسرفت به سوی آینده.
لائوتسه: به دنیا آمدن یعنی به در رفتن و مردن یعنی به درون آمدن.
سرنوشت من عذر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریزناپذیرم، تقاضای بخشش دارم.
منی که تمام عمر به انتظار دریافت نشانه ی عنایتی کتاب خوانده بودم هرگز کلامی از بالا نشنیده بودم ولی مانچا که همیشه از کتاب نفرت داشت ، به چیزی تبدیل شده بود که مقدر بود باشد و حال درباره اش کتاب می نویسند و با بال های سنگی اش در پرواز خویش اوج می گیرد.
اگر زمان منتظر ما می ایستاد تا ما به بلوغ برسیم، قطعا زندگی با نقص های کمتری را تجربه می کردیم. نمی دانم زندگی بدون واژه ی «افسوس» چه شکلی خواهد بود! شیرین تر است یا مزه ی یکنواختی دارد!؟
تنهایی پر هیاهو