خواست قدرت، یا ارادۀ معطوف به قدرت، در نظر شمار قابل توجهی از تفسیرگران اندیشۀ نیچه یکی از مهم ترین مفاهیم در فلسفه ، دست کم فلسفۀ متأخر اوست و در عین حال یکی از پرابهام ترین و مسأله برانگیزترین مضامین در اندیشۀ نیچه نیز می باشد که اندیشه ورزان گوناگون را در پی ارائۀ تفسیری درست و قابل قبول همواره به چالش انداخته است. به نظر نویسنده مشکل اصلی در ارائۀ تفسیری متافیزیکی از نیچه است و چنانچه تفسیرهایی را در نظر بگیریم که با لحاظ خواست قدرت به عنوان میلی مرتبه دومی در مقابل امیال مرتبه نخستی ما آن را به قلمرو روانشناسی آدمی محدود می سازند، می توان راه چاره ای برای غالب دشواری ها و ابهامات یافت. مقالۀ حاضر می کوشد تا با بررسی و ارزیابی پاره ای از تفسیرهای مهم ارائه شده نزد مفسران تحلیلی مسلک نیچه کاستی های هر کدام از آنها را برجسته سازد و در پایان خود راهی برای ارائۀ تفسیری قابل قبول تر از آن را نشان دهد، هر چند آن تفسیر قابل قبول تر را در مجالی دیگر بسط خواهد داد.
فریدریش ویلهِلم نیچه متولد: 15 اکتبر 1844 – وفات: 25 اوت 1900 شاعر،آهنگساز، فیلسوف، منتقد فرهنگی و فیلولوژیست کلاسیک آلمانی و استاد زبان های لاتین و یونانی بود که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفهٔ غرب و تاریخ اندیشهٔ مدرن بر جای گذاشته است.